خط صد و بیست هشتم

ساخت وبلاگ

حرفی بزن ای خیال زیبای شبهای زمستانی. ساعت از نیمه گذشت و قهر جام داران میخانه مرا به کنج خانه کبود و سرمازده سپرد. حرفی بزن ای خاطره خموش آسمان سرخ زمستانی. مرا حوصله ی ثانیه های پرحوصله ی عبور شب نیست. حرفی بزن ای قاب زنگار گرفته. تویی که معمار خزانه جاوید امید منی. بگو از احوالات کسان من بگو. تو بگو از جهان جاویدی که به سینه داری. مرا ازین قوام زندگی خاکی درهاییست که بدست تو داده ام برای نگاه داری، برای صحبتی بوقت تنگدستیه حوصله، برای نفسی بوقت خفقان هم نفسی. بگو قاب جادو. بگو از آن دو جان بگو که صورتهاشان هنرمندانه گذران زمان را ثبت و ضبط کرده و لبهاشان خندان ماندست.

مادر چه حکمتیست که در توبه و عزا و مستی و استیصال. آن گاه به گاههایی که این کمتر از کمتر به گمان سفتن این دیوار بلند، رویای خنج و گنج میزند، به فراغ دیدارت عتاب میکنی. مادر شما به دل و پدر به جان عزیز است. مادر الساعه بیادم آمد آن دیدار آخر. شما را باور نیست بعد از گذشت این چند سال اولین باریست که یاد آوردم آن نور مهتاب اتاق بزرگ و آرزوهای دور و دراز خوشبختی و سلامت. مادر بلا بدور سر صحبت باز است. بیا با شما بگویم. این اشکال هندسی بر دیوار خرافه گویند. مادر قدری تحمل این صداهای بلند بیراه برایم سخت است. مادر من از باور حدیث غیب خسته ام. مادر دلم برایت تنگ شدست و باور نبودن شما و پدر هنوز محال مینماید.

اواخر که ایران بودم بعضی وقتا بعد کار مستقیم میرفتم خونشون. از تو کوچه صدای تلویزیون رو میشد شنید. یه تلویزیون جدید گرفته بودن و یدونه ازین گیرنده های دیجیتال. خونشون دیگه عروسی بپا بود. سریالارو رد نمیدادن. البته اگر به حاجی بود بیست و چهار ساعته اخبار کانال شیش رو نگاه میکرد ولی خب برا اینکه مورد غضب قرار نگیره کنترل رو بدون جر و بحث تسلیم مادر میکرد. مادر هم از سر شب پشت فرمون میشست تا وقتی خوابش بگیره. وقتی میرفت بخوابه کنترل میداد دست حاجی و اون دیگه مختار بود هرچی میخواست ببینه. امشب خیلی دلم هواتونو کرده.

خط پانزدهم...
ما را در سایت خط پانزدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabruz بازدید : 52 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 20:38