خط پانزدهم

ساخت وبلاگ

الان بیشتر از بیست سال است که مرا همراهی و من به بودنت دلگرم هستم. شاید شما ندانید و تنها بخوانید و بگذرید اما "دلگرم بودن" تجربه ای طولانی میخواهد و هم پایی که گام به گام درمسیر شانه به شانه ات ساییده. حال سخت است توضیح، اما قدری بگذارید درون خاطرات رجوع کنم و اندکی برایتان بگویم. بیست و چند سالم شده بود و سراپا شور جوانی داشتم. بعد از فراغت از تحصیل، راهی سربازی شدم و در آنجا دوستان بسیاری پیدا کردم که چند نفری هنوز به یادگار برایم باقی مانده اند. بعد از اتمام خدمت وظیفه چند ماهی به دنبال کاری گشتم و عاقبت توانستم معلم مدرسه ی راهنمایی شوم. من هیچ وقت قصد نداشتم معلم شوم اما از بیکاری هم بسیار پرهیز میکردم. من از دوران دانشگاه و خدمت وظیفه دوستان بسیاری پیدا کرده بودم و بسیار اهل وقت گذرانی با رفقا بودم. تقریبا هر شب با تعدادی از آنها جمع میشدیم و دورهم سرخوشی های بسیاری داشتیم. اما همیشه بطور دقیق به یاد دارم که انگار جزیی از من کم است و یا بطور واضح این سوال را میپرسیدم که تا کجا قرار است بی فکر به آینده این شبها و روزها طی شود. همه لحظات بسرعت سپری میشدند و روزها و ماهها و سالها مثل برق و باد از هم سبقت میگرفتند و من هم واقعا اهل تنهایی نبودم، نه اینکه از تنهایی فرار کنم، نه اتفاقا بسیار راحت بودم با تنهایی اما من دیگر جوان سابق نبودم. هنوز سی سال از عمر من نگذشته بود که روحی بسیار خسته و گوشه گیر داشتم. در این بین تنها کارم بود که ذره ای در من شعف ایجاد میکرد. آخر من همانطور که گفتم اهل معلمی نبودم و برای همین ادامه تحصیل دادم و توانستم در موسسه تحقیقات به کار ادامه دهم. درآمد پایینی داشت اما همیشه به دنبال چنین شغلی میبودم.

این تغییر شغل هم برای چند ماهی مرا به هیجان آورد و گاه گاهی سر کیف میآورد اما همچنان بلاتکلیف بودم. شاید جالب باشد که بدانید چرا بلاتکلیف؟ ... انتظاراتی که من از زندگی برای خود شکل داده بودم تقریبا همان چیزهایی است که برای دیگران مطلوب است و شاید من توضیحی میدهم که برایتان از همین حالا مشخص باشد. عموم هم دوره های من گفته مرا تصدیق میکنند که معمولا برای جوانان در آن دوره زندگی مشترک مطلوب بوده و به ندرت کسی راضی به تجرد میبود. اما من همیشه دوستدار این بوده ام که همراه من از آغاز با من همراهی میکرد و تجربیات ساختن زندگی را باهم درک میکردیم. جمله ای که همیشه به دوستانم میگفتم شاید در ظاهر جالب نباشد اما عمیقا بر این باور بوده و هستم، "دوست دارم باهم زیر پای زندگی له بشیم". نمیدونم در چه شرایط سنی و اجتماعی هستید و این مطلب را میخوانید، اما داشتن همراهی که به راحتی بتوانید در کنارش همه چیز را تجربه کنید بسیار امیدوار کننده است... بسیار...، اینکه همه چیز واقعا میتواند همه چیز باشد، از چیدن اولین خشتهای زندگی به روی هم تا دیدن عجیبترین مناظر و حس تلخ ترین فقدانها. 

این حس سردرگمی بیست و پنج سال پیش در چنین روزی در حال تغییر بود و اولین پایه های امن و قرار من در حال شکل گیری بود. بلندی هایی کوتاه اما زیبا و دره هایی عمیق را درکنارت پشت سر گذاشته ام و همیشه به بودنت دلگرم بوده ام.

+ نوشته شده در یکشنبه هفتم آبان ۱۳۹۶ساعت 20:51 توسط شبروز |
خط پانزدهم...
ما را در سایت خط پانزدهم دنبال می کنید

برچسب : پانزدهم, نویسنده : shabruz بازدید : 136 تاريخ : يکشنبه 7 آبان 1396 ساعت: 23:36