خط سی و هفتم

ساخت وبلاگ

امشب که داشتم از تولد بازی برمیگشتم به این فکر میکردم کلا این آدما که تو مهمونی بودن با بیست سال پیششون په فرقی کردن. تقریبا همشون رو میشناسم. خیلی هم خوب میشناسم. امشب تولد یکی از دوستامون بود و همون تیم خل و چلای قدیمی دور هم جمع شده بودن، البته الان دیگه غیر از بچه ها، نوه هام میان. تقریبا از سی سال پیش همه باهم بودیم، گاهی دور از هم ولی هیچوقت بیخبر از هم نبودیم. تو این چند سال اخیر رفقا بیشتر از همیشه تولدشون رو جشن میگیرن، حالا نمیدونم خودشون میخوان یا بچه ها مجبورشون میکنن. برا خود من که همیشه خانواده تصمیم میگیرن. هر چند جمع همیشه شلوغ و پرانرژی هست اما بالاخره بنا به عادت همیشه هرچند کوتاه یه گوشه ای پیدا میکنیم و تو جمع خلوت میکنیم.

حواسم اصن پرت شد. داشتم راجع به تفاوت این جمع با بیست سال پیش میگفتم. ازین نظر که آدما از زندگی چی میخوان. بهتر بگم اینا چی میخواستن. اگه برگردم بیست سال قبل تقریبا همشون کار و شغل معقولی داشتن، به حد کفاف یا همون حوالی پول درمیاوردن، عاشق شده بودن و بالا و پایین سعی میکردن خوش باشن. الان بعد بیست سال هم کمابیش همونه، کار رو دارن یا بازنشسته شدن، پولو درمیارن، عاشق هم که هستن و خوشن. یه خطایی رو صورتاشون بیشتر شده، دورشون شلوغ تر. قبلا بیشتر حس میکردم که رفتار رضایت از زندگی شبیه زنگولست. اوایل اضافه میشه، درس خوندن، کار پیدا کردن، سربازی رفتن و عاشق شدن. فکر میکردم عاشق شدن قله رضایت از زندگیه و ازون جا به بعد گرفتنای زندگی رضایتمندی رو کم و کمتر میکنه. گرفتنا مثه، چین و چروک رو صورتای پدر و مادرت، از دست دادن عزیزانت، کم شدن توان جسمی آدما و ازین قبیل چیزا. اما نمیدونم الان حس میکنم رفتار رضایتمندی از زندگی شبیه یه چند جمله ای بتوان n با شیب همیشه مثبته و یه چیزی رو مطمانم که اولین نقطه اتکا عاشقی هست. اون مقطع از زمان اولین و تنها نقطه اتکا تو زندگیه بنظرم. بالا یا پایین میبره زندگی آدمو اما تنها چیزی که همیشه رضایت خاطر ایجاد میکنه، شیرینیه همراهیه. بنظرم الان آدم میخواد دعایی بکنه برای طول عمر کسی بهترینش اینه که بگه: "امیدوارم انقد زنده باشی که عاشق بشی".

خط پانزدهم...
ما را در سایت خط پانزدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabruz بازدید : 123 تاريخ : يکشنبه 21 بهمن 1397 ساعت: 13:37