خط سی و پنجم

ساخت وبلاگ

گمانم بود که از راه نرسیده، گرمی هم صحبتانم نصیبم شود و تبسمی از کسان قریبم. بود همه اش حتی بیشتر از حد تخیل من بود. چشمانی به حد درخشان و بازوانی گره خورده بر پشتم. احوالپرسی به حد غایت گرم و عمیق و موشکافانه. لبان همه سرشار از تبسم و صورتها همه گشاده. لیک در آینه اعماق نگاه کسانم توانستم غبار سالیان رفته را بر صورت خویش ببینم. پرده هایی از نمایش جوانی خودم را مرور میکردم و گاهی مرور میکردم آنچه را که از سر گذرانده بودم و به ناگاه چشم در نگاه تو میدوختم که از باریک راهی بنام امید به تو دست یافته بودم. تویی که کار را از سخن گذرانده ای و تنها نگاه برایم کفایت میکند. که تنها همین نگاهست که مرا همراه بود. آاااه که این قلم یارای نگارش عمق این نگاه را ندارد. ادراکیست عملی از همراهی، از هم راهی... 

معمولا همینجاست که از تخیل خارج و سردی زمینی که روش نشستم رو حس میکنم. یه نگاهی به دورم میندازم و یه لیوان آب میخورم و به خواب میرم. اینبار شاید برای رویای بیشتر.

خط پانزدهم...
ما را در سایت خط پانزدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabruz بازدید : 99 تاريخ : يکشنبه 21 بهمن 1397 ساعت: 13:37