خط چهاردهم

ساخت وبلاگ

دوباره حس و حالم شبیه پارسال شده. جنون داره رفتن و فکر اینکه احتمالا امسال نمیرم، حس بدی رو برام ایجاد میکنه. پارسال هم تقریبا از بیست روز قبل همش فکرم درگیر بود که چیکار کنم... برم یا نرم؟ سال قبل رفته بودم و انصافا خیلی مزه داده بود. کلی رفیق و آدم جدید دیده بودم و باهاشون آشنا شده بودم. هر کدوم حس و حالایی منحصر بفرد داشتن. کلا میمیرم واسه آشنا شدن با آدمای جدید و معاشرت هرچند کوتاه با اونا. اما این سفر هم تا اندازه ای متفاوت بود. تا اندازه که چه عرض کنم کلا متفاوته. یخورده براتون میگم شاید جالب باشه.

دو سال پشت سر هم هست که با بچه های دانشگاه رفتیم و تو هر سفر اتفاقات خیلی خیلی جالبی افتاده که حد نداره. شاید بعدا ازین اتفاقای جزئی هم گفتم، اما کلا ده روز این سفر طول میکشه. از اینجا با قطار رفتیم تا اهواز و از اونجا با اتوبوس رفتیم تا لب مرز، ما از مرز شلمچه رفتیم که یه مقدار دورتر میشه اما خلوت تره. از مرز که رد میشی یه خورده شرایط تغییر میکنه. بهرترتیب عراق کشور جنگ زده ای هست و خیلی از زیر ساختهاش رو از دست داده و ظاهرا امورات خیلی بی نظم اداره میشه. بعد مرز عراق تقریبا یه هشت ساعتی با اتوبوس رفتیم تا برسیم به نجف و یک روز هم اونجا توقف داشتیم.

تازه رسیدیم سر خط. از الان تقریبا یه سه، چهار روزی پیاده روی داری تا برسی کربلا. از لحاظ معنوی و روحی و این چیزا خیلی صحبت نمیکنم، چون واقعا هر کسی با یه حالی وارد میشه و موقع برگشت هم با یه چیزایی بر میگرده. گروه گروه میشدیم و راه میفتیم و تو راه هم حواسمون هست که خیلی از هم عقب نیفتیم و یا خیلی از هم جلو نزنیم. حالا هر گروهی به فراخور حالشون از یه ساعتی شروع به حرکت میکنن و یه زمانی هم استراحت میکنن. مثلا ما تقریبا حوالیه ساعت دو یا سه صبح راه میفتادیم و تا اذان صبح میرفتیم و برای نماز و صبحانه توقف میکردیم. تا حدود ساعت دو یا سه بعداز ظهر دو مرتبه میرفتیم و بعد توی موکب یا استراحتگاهی توقف میکردیم و منتظر میشدیم تا روز بعد بیاد.

تو مسیر مساله های جالبی میبینی. یکی از اینا، نوع احترامی هست که عراقی ها برای زوار اربعین قائل هستند. شاید تو تلویزیون دیده باشید و از دیگران شنیده باشید اما واقعا... واقعا تا حضور نداشته باشی اونجا متوجه حس و حال اونها نمیشی. اصلا نمیتونم درک کنم که چطور میشه که خانواده هایی با اون سطح از تمکن مالی چرا اینطور هر چه دارند رو برای این آدمای غریبه خرج میکنن و چطور میشه که ریش سفیدای یه قبیله که احترام و جایگاه اجتماعی بالایی داره، دستمال دست میگیره دستش و کفشای مردم رو تمیز میکنه. یادم نمیاد سفر پارسال بود یا دو سال پیش اما الان یهو یادم اومد. تو نجف داشتم تو یکی از کوچه های منتهی به محل اسکان راه میرفتم که دیدم چنتا بچه کوچیک با پدرشون، چنتا سینی کوچیک لبو پخته دستشون گرفتن و داشتن به شمت ما میومدن. من بنابه عادت قبل از اینکه برسن از دور دستام رو به نشانه تشکر بردم بالا و راهم را داشتم میکشیدم برم که صدای یکی از اون بچه ها رو از کنارم شنیدم. من زبون عربی مسلط نیستم اما دست و پا شکسته سعی میکنم بفهمم. اون نازنین داشت میگفت ببخشید که چیز بهتری برای پذیرایی نداریم و اینها رو داریم تعارف میکنیم، اگر شما بر ندارید بابام ناراحت میشه. حس عجیب غریبی به آدم دست میده. از توضیح معذورم چون واقعا درک درستی ندارم از ابعاد کارهای مهمانداران اربعین.

معمولا گروهها بعد از سه روز رسیدن به کربلا و یه دو، سه روزی هم کربلا موندیم و بعد هم مستقیم با اتوبوس از کربلا برگشتیم تا مرز ایران و مسیر برگشت هم مثل مسیر رفت. کربلا تو اون چند روز خیلی شلوغ میشه، نمیتونید تصور کنید که چجوریه این شلوغی، قشنگ آدما پیاده تو ترافیک پشت سر هم میمونن. تقریبا این شهر هیچ وقت خاموش نمیشه. مثل اون چند روز پیاده روی، هرساعتی بیای بیرون، کرور کرور آدم رو میبینی که با چشمای براق و صورت مصمم در حرکتن.

اما یکی از اون خاطرات جالب مربوط به پارسال هست. من قرار بود برای ادامه تحصیل برم خارج از ایران و اون کشوری که میخواستم برم، ورود کسایی که به عراق در سه سال گذشته سفر کردن رو ممنوع کرده بود و من نمیخواستم مهر ورود به عراق تو پاسپورتم بخوره. منم خیلی مردد بودم که برم و واقعا تصمیمم رو گرفته بودم که نرم تا دو، سه روز قبل از حرکت که واقعا دیدم نمیتونم تحمل کنم و زنگ زدم به دوستم که مسئول ثبت نام بود و گفتم که من میخوام بیام. اون بنده خدا هم گفت بیا اتفاقا ثبت نامت کرده بودم و امسال تو کاروان هم بهت نیاز داریم. کاروان 270 نفر بود و چند نفری از آقایون قرار شد همراه گروه خانوما بیان و از جمله یکیشون که من بودم. تو اینهمه آدم پاسپورت دقیقا همین چند نفر جامونده بود تهران و من اون سال به هدفم رسیدم و مهر تو پاسپورتم نخورد اما تونستم یکباره دیگه مسیر رو با دوستام باشم.

امسال که پام مصدوم شده و نمیتونم پیاده روی کنم، واقعا حالم گرفته میشه که اربعین کربلا نباشم.

+ نوشته شده در جمعه بیست و هشتم مهر ۱۳۹۶ساعت 23:50 توسط شبروز |
خط پانزدهم...
ما را در سایت خط پانزدهم دنبال می کنید

برچسب : چهاردهم, نویسنده : shabruz بازدید : 107 تاريخ : يکشنبه 7 آبان 1396 ساعت: 23:36