شاید این خود اوست.
خود اویی که در پی اش بوده ای و حال در حوالی اش پرسه میزنی...
نفسهایی عمیق در کنارش بکش و قدری دور برو و از دور تماشا کن ...
از دور خودی را خواهی یافت که هم قدم است و نزدیک که میشوی چشم میدوزی به صدایش ...
و صدایش را آرام ... آرام ... مزه میکنی و لبخندش را به یادگار می ربایی...
بخدا نمیخواستم اینها را برایت بگویم که تو را لغزنده و بی ثبات بیابم.
دوباره دور شو...
برو تا آن سر کوچه های خشکیدگی دلها، همان حوالی زانویی بزن و قدری درنگ کن...
چیزهای جالبی برای فروش آورده اند...
به همان لحظه که خمار، نگاه در نگاه داری قسم...
به آینه کوبیده شده پشت سرش، سرکی بکش. شاید منظره دلربایی را کور کرده باشی...
مرا قند لبخندی و گفت و شنودی بهتر است...
بیا برویم نزدیک، دلمان شور افتاد...
برچسب : نویسنده : shabruz بازدید : 191