خط پنجاه و چهارم

ساخت وبلاگ

انقدر حرف مونده که بگم که حتی حوصلم نمیگیره بنویسمشون. اما کمافی السابق هر از گاهی چن خطی برا رضای خودمم که شده مینویسم. یکی از اونا خاطره ی اون بعد از ظهر کذاییه که باهم رفته بودیم همین پشت دریاچه. قشنگ صحنه به صحنش یادم مونده. 

یهو حوالیه هفت هشت شب بود که زنگ زدی و برنامه رو چیدی. اولش یخورده تعجب کردم چون تا قبل ازون بیشتر قرارامون تو رستورانی یا پارکی بود بعلاوه که روز کاری بود و هر دومون باید میرفتیم سرکار. اما قرار شد خیلی زود بریم و به موقع برگردیم... از خیر داستان و قصه گذشتم ...

. . .

هنوز امیدوارم که میایی و مرهمی خواهی شد بر خموشی تمام این دوران. امید دارم که ساحلی امن خواهی شد برای تمامی این آلام. بیشتر از شبهای گذشته شاید نتوان گفت که این سرب داغ به جوش است ... مسخره شده دیگه فک کنم ...

...

خط پانزدهم...
ما را در سایت خط پانزدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabruz بازدید : 109 تاريخ : شنبه 23 فروردين 1399 ساعت: 10:41