قدر هم قدم بودن با تو را میدانم و دلشادم که امسال تنها زیر بارون نمیروم. هستی و به بودنت خوشحالم و آرزو دارم که دگران هم چون تویی را دعوت گرفته باشند. اصلا همشان را به چای و شیرینی مهمان میکنم که باهم بیایند و دیداری تازه کنند. قدری گرم که شدند دوباره تن بسپارند به خس خس برگها و آغوش سرد ابرها و بگویند برای هم از رویای شیرین نیامده و سختی دلتنگیهاشان. چراکه هنوز خیلی دور نشدم از طعم تند و تلخ تنهایی پاییز و گذر از لابه لای فسردگی خیابانهای بی نوا و میشنوم گاهی صدای، اویی که در باد گم شده بود.
برچسب : دوازدهم, نویسنده : shabruz بازدید : 144